زمستان
http://shereno.com/file.php?id=580747
در طلوع زیبایی تو
جانم را رها کردم
تا در قصه های سرد تو
آتش عشق را جاری کنم
دی، تو دیرهنگام می آیی
کم کم دلواپست می شویم
خرامان خرامان می آیی
و با آمدن تو
پاییز لحظه ای تحمل می کند
آن لحظه شاعر:هاجر دورودیان
|