بازی سرنوشت (قسمت بیست و سوم)

http://www.jadidtarin.com/mag/sargarmi/roman/6562

وقتي همون قطار كه نرگس توش بود به ايستگاه مازو رسيد ، محمود هنوز اهواز بود. گريه ها و التماس هاش ماموراي ايستگاه رو به رحم اورده بود و اجازه داده بودن روز بعد با يه قطار باري به مازو بره...