بازی سرنوشت (قسمت نوزدهم)

http://www.jadidtarin.com/mag/sargarmi/roman/6558

رفته رفته شب از راه رسيد و مادر بزرگ هنوز مشغول تغريف كردن قصه اش بود شكوه كه مي ديد زمان به خانه آمدن شوهرش فرا مي رسد از فرصتي كه مادرش براي نفس تازه كردن سكوت كوتاه كرده بود استفاده كرد و گفت: